مولانا

جلال الدین محمد بلخی
نامش محمد و لقبش جلالدین است. از عنوان های او خداوندگار و مولانا در زمان حیاتش رواج داشته و مولوی در قرن های بعد در مورد او به کار رفته است.
در ششم ربیع الاول سال ۶۰۴ هجری قمری در شهر بلخ متولد شد. نیاکانش همه از مردم خراسان بودند. خود او نیز با اینکه عمرش در قونیه گذشت، همواره از خراسان یاد می کرد و خراسانیان آن سامان را همشهری می خواند.
پدرش ، بهاالدین ولدبن ولد نیز محمد نام داشته و سلطان العلما خوانده می شده است. وی در بلخ می زیسته و بی مال و مکنتی هم نبوده است . در میان مردم بلخ به ولد مشهور بوده است. بها ولد مردی خوش سخن بوده و مجلس می گفته و مردم بلخ به وی ارادت بسیار داشته اند.
دوران کودکی در سایه پدر
بها ولد بین سالهای ۶۱۶_۶۱۸ هجری قمری به قصد زیارت خانه خدا از بلخ بیرون آمد . بر سر راه در نیشابور با فرزند سیزده چهارده ساله اش ، جلال الدین محمد به دیدار عارف و شاعر نسوخته جان ، شیخ فریدین عطار شتافت . جلال الدین محمد، بنا به روایاتی در هجده سالگی ، در شهر لارنده ، به فرمان پدرش با گوهر خاتون ، دختر خواجه لالای سمرقندی ازدواج کرد.
دوران جوانی
پدرش به سال ۶۲۸ در گذشت و جوان بیست و چهار ساله به خواهش مریدان یا بنا به وصیت پدر ، دنباله کار او را گرفت و به وعظ و ارشاد پرداخت. دیری نگذشت که سید برهان الدین محقق ترمذی به سال ۶۲۹ ه.ق به روم آمد و جلال الدین از تعالیم و ارشاد او برخوردار شد.
به تشویق همین برهان الدین یا خود به انگیزه درونی بود که برای تکمیل معلومات از قونیه به حلب رهسپار شد. اقامت او در حلب و دمشق روی هم از هفت سال نگذشت. پس از آن به قونیه باز گشت و به اشارت سید برهان الدین به ریاضت پرداخت.
پس از مرگ برهان الدین ، نزدیک 5 سال به تدریس علوم دینی پرداخت و چنانچه نوشته اند تا ۴۰۰ شاگرد به حلقه درس او فراهم می آمدند.
آغاز شیدایی
تولد دیگر او در لحظه ای بود که با شمس تبریزی آشنا شد. مولانا درباره اش فرموده:” شمس تبریز ، تو را عشق شناسد نه خرد.” اما پرتو این خورشید در مولانا ما را از روایات مجعول تذکره نویسان و مریدان قصه باره بی نیاز می سازد. اگر تولد دوباره مولانا مرهون برخورد با شمس است ، جاودانگی نام شمس نیز حاصل ملاقات او با مولاناست. هر چند شمس از زمره وارستگانی بود که می گوید : گو نماند زمن این نام ، چه خواهد بودن؟
آنچه مسلم است شمس در بیست و هفتم جمادی الاخره سال ۶۴۲ ه.ق از قونیه بار سفر بسته و بدین سان ،در این بار ،حداکثر شانزده ماه با مولانا دمخور بوده است .
علت رفتن شمس از قونیه روشن نیست . این قدر هست که مردم جادوگر و ساحرش می دانستند و مریدان بر او تشنیع می زدند و اهل زمانه ملامتش می کردند و بدینگونه جانش در خطر بوده است .
باری آن غریب جهان معنی به دمشق پناه برد و مولانا را به درد فراق گرفتار ساخت .در شعر مولانا طوماری است به درازای ابد که نقش “تومرو”در آن تکرار شده است .
گويا تنها پس از یک ماه مولانا خبر یافت که شمس در دمشق است و نامه ها و پیامهای بسیاری برایش فرستاد . مریدان و یاران از ملال خاطر مولانا ناراحت بودند و از رفتاری که نسبت به شمس داشتند پشیمان و عذر خواه گشتند . پس مولانا فرزند خود،سلطان ولد،را به جستجوی شمس به دمشق فرستاد . شمس پس از حدود پانزده ماه که در آنجا بود پذیرفت و روانه قونیه شد .اما این بار نیز با جهل و تعصب عوام روبرو شد و ناگزیر به سال ۶۴۵ از قونیه غایب گردید و دانسته نبود که به کجا رفت.
مولانا پس از جستجوی بسیار،سر به شیدایی بر آورد.انبوهی از شعرهای دیوان در حقیقت گزارش همین روزها و لحظات شیدایی است .
صلاح الدین زرکوب
پس از غیبت شمس تبریزی ، شورمایه جان مولانا دیدار صلاح الدین زرکوب بوده است. وی مردی بود عامی ، ساده دل و پاکجان که قفل را “قلف” و مبتلا را ” مفتلا” می گفت. توجه مولانا به او چندان بود که آتش حسد را در دل بسیاری از پیرامونیان مولانا بر افروخت . بیش از۷۰غزل از غزل های مولانا به نام صلاح الدین زیور گرفته و این از درجه دلبستگی مولانا به وی خبر می دهد . این شیفتگی ده سال یعنی تا پایان عمر صلاح الدین دوام یافت.
حسام الدین چلپی
روح ناآرام مولاما همچنان در جستجوی مضراب تازه ای بود و آن با جاذبه حسام الدین به حاصل آمد. حسام الدین از خاندانی اهل فتوت بود. وی در حیات صلاح الدین از ارادتمندان مولانا شد . پس از مرگ صلاح الدین سرود مایه جان مولانا و انگیزه پیدایش اثر عظیم او، مثنوی معنوی ، یکی از بزرگ ترین آثار ذوقی و اندیشه بشری ، را حاصل لحظه هایی از همین هم صحبتی می توان شمرد.
پایان زندگی
روز یکشنبه پنجم جمادی الآخره سال ۶۷۲ ه.ق هنگام غروب آفتاب ، مولانا بدرود زندگی گفت. مرگش بر اثر بیماری ناگهانی بود که طبیبان از علاجش درمانده بودند. خردو کلان مردم قونیه در تشییع جنازه او حاضر بودند. مسیحیان و یهودیان نیز در سوگ او زاری و شیون داشتند.
مولانا در مقبره خانوادگی خفته است و جمع بسیاری از افراد خاندانش از جمله پدرش در آنجا مدفون اند.
*رو سر بنه به بالین ، تنها مرا رها کن
ترک من خراب شبگرد مبتلا کن
*ماییم و موج سودا، شب تا به روز تنها
خواهی بیا ببخشا ، خواهی برو جفا کن
*از من گریز تا تو ، هم در بلا نیفتی
بگزین ره سلامت، ترک ره بلا کن
* ماییم و آب دیده ، در کنج غم خزیده
بر آب دیده ما صد جای آسیا کن
* خیره کشی است مارا ، دارد دلی چو خارا
بکشد ، کسش نگوید :” تدبیر خونبها کن”
* بر شاه خوبرویان واجب وفا نباشد
ای زرد روی عاشق ، تو صبر کن، وفا کن

*دردی است غیر مردن ، آن را دوا نباشد
پس من چگونه گویم کاین درد را دوا کن؟
*در خواب ، دوش، پیری در کوی عشق دیدم
با دست اشارتم کرد که عزم سوی ما کن
* گر اژدهاست بر ره ، عشق است چون زمرد
از برق این زمرد ، هین ، دفع اژدها کن

جلال آل احمد

جلال در سال 1302 در خانواده روحانی به دنیا آمد . دبستان را که به پایان رساند ، پدرش دیگر اجازه درس خواندن را به او نداد و او ناچارا به سمت بازار کار رفت ، تا اینکه پنهانی در کلاسهای دارالفنون ثبت نام کرد . روزها به کار سیم کشی برق و ساعت سازی مشغول بود و شبها درس می خواند. در سالهای آخر دبیرستان با حزب توده آشنا شد و با دوستان و همفکرانش به برگزاری میتینگ ها و جلساتی در این زمینه پرداخت . با درآمدی که از کار بدست آورده بود ، دبیرستان را به پایان رساند و وارد دانشکده ادبیات (دانشسرای عالی) شد . دانشگاه را که به پایان رساند ، به شغل معلمی مشغول شد .
در این زمان به طور جدی وارد حزب توده شد و از یک عضو ساده به عضویت کمیته حزبی تهران رسید و نماینده کنگره شد . در این مدت در مجله های زیادی قلم می زد .
در سال 41 کتاب معروف غرب زدگی را به رشته تحریر درآورد که نقطه عطفی در نوشته های وی به شمار می آید. چند مقاله از این کتاب در (کیهان ماه ) چاپ شد که موجب توقیف این نشریه شد.
جلال نویسنده ای است که در اکثر زمینه های ادبیات به نوشتن پرداخت .
در زمینه داستان : ( دید و بازدید ، از رنجی که می بریم ، سه تار ، زن زیادی ، نون و قلم و……
در زمینه مقالات : ( هفت مقاله ، غرب زدگی ، ارزیابی شتابزده و …..
در زمینه سفر و سفرنامه : ( اورازان ، تات نشین های بلوک زهرا ، خسی در میقات ، سفر نامه شوروی و ……
در عرصه نمایشنامه : ( تفاهم از آلبر کامو ، دستهای آلوده و…….
در عرصه ترجمه : ( قمارباز از داستایوسکی ، بیگانه از آلبر کامو و …..
از جلال نوشتن و گفتن بسی سخت و دشوار است ، چرا که وی رسولی توفنده و کوشنده و مبارز بود . نوسنده ای که هرگز از طعن و لعن ها سنگر مبارزه را خالی نکرد و به خاطر عشق به اصالت انسان و فرهنگ قلم زد .
جلال را یکی از کاشفان نیما دانسته اند ، چرا که وی در معرفی و شناخت نیما سهم به سزایی را ایفا کرد.
احمد شاملو در وصف این بزرگمرد می گوید :
قناعت وار ، تکیده بود .
باریک و بلند ،
چون پیامی دشوار ، در لغتی .
با چشمانی از سوال و عسل
و رخساری برتافته ،
از حقیقت و باد .
مردی با گردش آب .
مردی مختصر ،
که خلاصه خود بود.
* مطالب بالا اقتباسی آزاد از دست نوشته های خود جلال ، دوستان ، همفکران وی می باشد.

دکتر حسین عظیمی

وي كه متولد سال ۱۳۲۶ بود، تحصيلات ابتدايي و متوسطه را در كاشان گذراند و سپس در رشته اقتصاد دانشگاه تهران پذيرفته شد. او پس از اخذ درجه كارشناسي ارشد از اين دانشگاه در امتحان اعزام به خارج شركت كرد و به عنوان دانشجوي ممتاز در رشته اقتصاد توسعه مدرك دكتراي خود را از دانشگاه آكسفورد انگلستان گرفت. وي در سال هاي جنگ مديريت دفتر آموزش سازمان برنامه و بودجه را برعهده داشت و پس از خروج از سازمان جذب دانشگاه آزاد اسلامي بود. وي تا پايان عمر مدير گروه اقتصاد واحد علوم و تحقيقات اين دانشگاه بود و در مقطع دكترا به تدريس مي پرداخت. وي همچنين به كار مشاوره و تحقيق نيز مي پرداخت. كتاب مدارهاي توسعه نايافتگي در اقتصاد ايران كه چند سال پيش توسط نشر ني وارد بازار شد، اثر مهم دكتر عظيمي به شمار مي رود. تلاش در جهت هم انديشي، پژوهشگران و نظريه پردازان كشور براي تدوين برنامه چهارم از آخرين تلاش هاي وي بود. وي در اواخر سال سمينار چالش ها و چشم اندازهاي توسعه ايران را برگزار كرد.
تا شقايق هست، زندگي بايد كرد
هنوز نام حسين عظيمي بر زبانم جاري است كه خانم مسؤول اطلاعات بيمارستان مي گويد: بخش ۳، اتاق ۳۰۴.
حتما در اين روزها، اين آدرس چند كلمه اي را براي بسياري تكرار كرده است. در درگاه اتاق ۳۰۴، چند نفري ايستاده اند، سلام كه مي كنم دكتر حسين عظيمي تمام توان تحليل رفته اش را جمع مي كند تا به لبخندي مهربان مهمانمان كند.
دكتر حسين عظيمي- اقتصاددان برجسته ايراني- چندي است براي رهايي از رنج بيماري در بيمارستان بستري است.
مي خواهم بپرسم استاد! اين روزها بزرگترين دغدغه تان چيست؟
مي خواهم بپرسم آقاي دكتر! كتاب تازه چه داريد؟
مي خواهم بپرسم نسبت اقتصاد و اخلاق چيست؟
مي خواهم بپرسم آقاي دكتر! از مؤسسه اي كه جفاي بيشماري برايش متحمل شديد، چه خبر؟
مي خواهم هزار سؤال بي پاسخ را از دكتر حسين عظيمي ۵۵ ساله، دكتراي اقتصاد توسعه از دانشگاه آكسفورد بپرسم.
اما دكتر عظيمي خسته از تحمل رنج بيماري و بي انصافي هاي بيشمار و نامردمي ها است، و من سؤالاتم را براي روزهاي آفتابي بهاره نگاه مي دارم. آخر، بهار هر سال بي خبر از راه مي رسد.
و من مي دانم كه بزرگترين دغدغه استاد، رهايي سرزمينش از مدارهاي توسعه نيافتگي است.
و من مي دانم، مهمترين تشويش او برقراري عدالت اجتماعي و توزيع عادلانه ثروت در جامعه اي است كه او آن را فقير نمي خواهد و جوانانش را بيكار نمي پسندد.
و من مي دانم كه استاد عظيمي اخلاق را به محكم ترين رشته ها با اقتصاد پيوند زده است.
دكتر خسته بر تخت بيمارستان آرميده است، خسته از يك عمر تلاش، تفكر و تحقيق براي اقتصاد سرزميني كه آبادي اش آرزوي اوست.
وقتي براي خداحافظي به استاد مي گويم: «دكتر! برنامه چهارم، چشم انتظار شماست»، چشمانش كه بيماري فروغ را از آنها ربوده است، برق مي زند، لبخند بر لبانش مي نشيند و به دوردست نه چندان دور پنجره بيمارستان چشم مي دوزد.
يادمان مي آيد، روزي را كه در گرماگرم بحث هاي مؤسسه عالي آموزش و پژوهش مديريت و برنامه ريزي به دفتر كار خالي دكتر رفتيم وقتي در مورد آينده مؤسسه و همكاري اساتيد اقتصاد با مؤسسه پرسيديم دكتر عظيمي با اميدواري از دوست و همشهري عزيز خود «سهراب سپهري» ياد كرد و گفت: «چشم ها را بايد شست، جور ديگر بايد ديد».
مي خواهم در آخرين لحظه به دكتر بگويم كه به قول دوست عزيزتان، «تا شقايق هست، زندگي بايد كرد».
اما مي دانم كه استاد لبريز از زندگي است. برنامه چهارم توسعه چشم انتظار اوست.

رئيس موسسه آموزش و پژوهش در برنامه ريزي توسعه پس از تحمل دوران طولاني بيماري سرطان، چشم از دنيا فروبست. او در سال پاياني به مهمترين سمت دوران زندگي اش منصوب شد و مديريت موسسه جديدي كه از ادغام مركز آموزش مديريت دولتي و موسسه آموزش و پژوهش در برنامه ريزي توسعه به وجود آمده بود را مديريت كرد. او دهه ۶۰ را در سازمان برنامه و بودجه گذراند و در سال هاي پاياني آن با رياست وقت سازمان اختلاف پيدا كرد
خاتمي در آغاز جلسه هيات دولت روز بعد از فوت ايشان طي سخناني، درگذشت دكتر حسين عظيمي، معاون فقيد سازمان مديريت و برنامه ريزي و رئيس مؤسسه عالي آموزش و پژوهش مديريت و برنامه ريزي را ضايعه اي براي مجموعه مديريتي كشور دانست و از وي به عنوان انساني انديشمند، دلسوز، تلاشگر و مقاوم در برابر ناملايمات ياد كرد و درگذشت وي را به خانواده آن مرحوم و جامعه علمي، اقتصادي و مديريتي كشور تسليت گفت.
منبع روزنامه همشهري

بزرگ علوی

بزرگ علوی از دوستان نزديک هدايت و يکی از اعضای گروه معروف به «ربعه» بود. او در يک خانواده تجارت پيشه به دنيا آمد. بعد برای ادامه تحصيل به آلمان رفت و دوره دبيرستان و بخشی از تحصيلات دانشگاهی خود را در آن جا به پايان برد. آنگاه به گروه مارکسيستی معروف به «پينجاه و سه نفر» به رهبری تقی ارانی پيوست. تمامی اعضای اين گروه در اسل ۱۳۱۶ دستگير و زندانی شدند. در سال ۱۳۲۰ بعد از فرار رضا شاه بر اثر اعلام عفو عمومی از زندان آزاد شدند. اين افراد هسته اصلی حزب توده را تشکيل دادند که تا سالهای بعد به فعاليت خود ادامه دادند. بعد از سقوط دولت مصدق در سال ۱۳۳۱ علوی به اروپا رفت و مجدداْ در آلمان به حالت تبعيد فعاليتهای علمی و ادبی خود را ادامه داد. از اين سال تا انقلاب اسلامی آثار او در ايران اجازه انتشار نداشت. در سال ۱۳۵۷ پس از پيروزی انقلاب اسلامی يک چند در ايران زيست و بار ديگر به آلمان بازگشت تا اينکه در سال ۱۳۷۵ در گذشت.
علوی در سالهای نخستين فعاليتها ادبی خود رمان مشهور چشمايش (۱۳۳۱) را با الهام از زندگی و کارهای يک نقاش معروف عصر رضاشاه (ظاهراْ کمال الملک) نوشت. علوی در نوشتن اين رمان سبکی بديع استفاده کرد. به اين معنی که قطعات پراکنده يک ماجرا را کنار هم گذاشته و از آن طراحی کلی آفريده است که به حدس و گمان تکيه دارد.
اين کتاب از معدود آثاری است که يک زن با تمام عواطف و نوسانهای روانی در مرکز آن قرار گرفته است. زنی که خطرناک و هوس باز که می داند استاد ماکان- نقاش قهرمان کتاب- هرگز به ژرفای روح و روان او پی نبرده است.
پيش از انتشار رمان چشمايش علوی با نوشتن چند اثر ديگر قبلاْ به شهرت رسيده بود. سه مجموعه داستان کوتاه او يعنی چمدان (۱۳۱۳)، ورق پاره های زندان (۱۳۲۰)، و نامه ها (۱۳۳۰) هر سه قبل از رمان اصلی نوشته شده بود. بلافاصله که از زندان آزاد شد مجموعه داستانهای زندان نوشته خود را که عموماْ رو کاغذ پاره هايی از نوع پاکت سيگار و کاغذ قند يادداشت کرده بود با عنوان ورق پاره های زندان (۱۳۲۰) منتشر کرد. به علاوه گزارش جالبی از ماجراهای زندان گروه سياسی خود را با عنوان پنجاه و سه نفر (۱۳۲۱) انتشار داد و به عنوان يک نويسنده سياسی و مکتبی از ايدئولوژی خاصی تبعيت می کند و براساس آن هم می نويسد مشخص شد. از علوی يک سفرنامه با عنوان اوزبکها (۱۳۲۶) منتشر شده که گزارش سفر به شوروی و ديدار از اوزبکستان است. دو مجموعه ديگر به نام ميرزا و سالاريها نيز از وی منتشر شده که نسبت کارهای قبلی او ديدگاه و اهميت ويژه ای ندارد. تعدادی از آثار علوی و از جمله چشمايش به زبانی آلمانی ترجمه شده و مورد توجه خوانندگان اروپايی قرار گرفته است.
آشنايی وسيع علوی با ادبيات ديگر ملل و اگاهی و تسلط او بر چند زبان اروپايی و به خصوص آلمانی، به وی امکان داده که ترجمه های خوبی از ادبيات ملل به زبان فارسی منتشر کند. باغ آلبالو از چخوف ، دوازده ماه از پريستلی از زبان انگليسی و دوشيزه اورلئان اثر شيللر و حماسه ملی ايران اثر تئودور نولدکه به زبان آلمانی از آن جمله اند.
داستانهای کوتاه علوی وی را در مسير نويسندگی به شيوه رمانتيسم اجتماعی تا حد زيادی موفق معرفی می کند. اين توفيق در نوشتن داستان کوتاه «گيله مرد» از بقيه داستانهای او بيشتر است. مضمون اغلب داستانهای علوی از آرمانهای سياسی و حزبی او الهام می گيرد. قهرمانان او بيشتر انسانهای ناکامی هستند که دور از وطن در غربت و آوارگی سر می کنند.

مهدی حمیدی شیرازی

مهدی حميدی شيرازی فرزند سيد حسن ثقة الاسلام از شاعران نامور و پرکار معاصر به سال ۱۲۹۳ در شيراز زاده شد. تحصيلات ابتدايی و متوسطه را در شيراز و دوره دانشگاه را تا مرحله اخذ دکترای زبان و ادبيات فارسی در تهران گذرانيد. شعر گفتن را از حدود سال ۱۳۱۳ شروع کرد. در دهه اول حيات شاعرانه حميدی در عوالم عاطفی و روياهای ايام جوانی گذشت بنابراين موضوع شعرش عموماْ عشق و غزل بود. در سه مجموعه پرشور و عاطفی وی يعنی شکوفه ها، پس از يک سال و اشک معشوق تمايل روشنی به سبک خراسانی نشان داده است.
پس از سال ۱۳۲۴ تدريجاْ گرايشی اساسی به مضامين اجتماعی و وطنی و تاريخی پيدا کرد که حاصل آن پختگی و استواری شعر و استقلال زبان بود. از دفترهای شعر اين دوره از کار و شاعری حميدی، مجموعه سالها سياه بيشتر حاوی اشعار وطنی، سياسی و انتقادی و طلسم شکسته شامل اشعار پر مغز وی است که در شيوه هاي نو و سرانجام زمزمه بهشت مراحل برتری از پختگی شعر وی را نشان می دهد و او را از استادان شعر در روزگار خود معرفی می کند.
آثار و تاليفات
حميدی علاوه بر مجموعه های شعرش در زمينه های ديگر ادبی نيز صاحب تاليفاتی بود. مهمترين کتاب او مجموعه سه جلدی دريای گوهر است که حاوی بهترين آثار نويسندگان، مترجمان و شاعران معارصر است. دو کتاب ديگر او، عروض حميدی و فنون شعر و کالبدهای پولادين آن گويای آشنايی وی به مباحث فنی ادبی است. از نوشته های منثور حميدی مجموعه های سبکسريهای قلم، عشق در بدر (در سه جلد)، شاعر در آسمان و فرشتگان در زمين به چاپ رسيده است. حميدی سالها در دانشگاه تهران به تدريس زبان و ادبيات فارسی مشغول بود. سرانجام در سال ۱۳۶۵ در تهران وفات کرد و در حافظيه شيراز به خاک سپرده شد.
سبک شعری حميدی به ناصر خسرو متمايل ولی از دشواريها و بداوتهای شعر وی فارغ است. زبانش نرمتر و لطيفتر است و شعرش البته در مايه های ديگر. بزرگانی از سبک عراقی مثل نظامی هم بر شعر و انديشه او تاثير داشته اند. در مجموع، بر شعر حميدی رنگ غنايی چيريگی دارد و، پس از آن، مضمونهای اجتماعی و وطنی در آن جلوه گرند.
حميدی به نيما و شيوه نيمايی علاقه ای نداشت و ميان او و طرفداران نيما اختلاف نظر شديد بود، و در همان زمان حياتش از طرفداران نيما بسيار سرزنشها ديد.* غير از قالبهای قصيده، غزل و قطعه، حميدی مثل بسياری ديگر از معاصران خود و از آن جمله شاعر بلند آوازه همشهريش فريدون توللی به دو بيتيهای پيوسته علاقه بيشتری نشان می داد. يکی از قطعات بسيار مشهور وطنی او که در همين قالب دو بيتی پيوسته سروده شده قطعه « در امواج سند» است که در آن خاطره شکوهمند دلاوريهای جلال الدين خوارزمشاه در برابر سپاهيان ويرانگر مغول به زبانی روشن و پر احساس تصوير شده استو به عنوان نمونه شعر وی چند بند از آغاز اين منظومه را به نقل از کتاب زمزمه بهشت در اين می آوريم:
در امواج سند
به مغرب سينه مالان قرص خورشيد
نهان می گشت پشت کوهساران
فرو می ريخت گرد زعفران رنگ
به روی نيزه ها و نيزه داران
زهر سو بر سواری غلت می خورد
تن سنگين اسبی تيره خورده
به زير باره می ناليد از درد
سوار زخمدار نیم مرده
زسم اسب می چرخید برخاک
بسان گوی خون آلود، سرها
زبرق تیغ می افتاد در دشت
پیاپی دستها دور از سپرها
میان گردهای تیره چون میخ
زبانها سنانها برق می زد
لب شمشیرهای زندگی سوز
سران را بوسه بر فرق می زد.
نهان می گشت روی روشن روز
به زیر دامن شب در سیاهی
در آن تاریک شب می گشت پنهان
فروغ خرگه خوارزمشاهی
و …..
———————————————————————————————
* به عنوان نمونه احمد شاملو در قطعه « شعری که زندگی است» بدینگونه به ملامت او پرداخت:
موضوع شعر شاعر پیشین/ از زندگی نبود … / یعنی اثر نداشت وجودش/ فرقی نداشت بود و نبودش/ آن را به جای دار نمی شد به کار برد/ حال آن که من بشخصه، زمانی/ همراه شعر خویش/ همدوش شن چوی کره ای جنگ کرده ام/ یک بار هم « حمیدی شاعر» را/ بردار شعر خویشتن آونگ کرده ام …..

شیخ بهایی

بهاءالدين محمد عاملي مشهور به شيخ بهايي (۱۰۳۰-۹۵۳ ه.ق) يکي از بزرگان اسلام است. نبوغ او چند جانبه بوده است. در سيزده سالگي همراه پدر به ايران آمد. در خراسان تحصيل کرد و در اندک مدتي چندان پيش رفت که به صورت که به صورت يک چهره بارز درآمد و يکي از مشهورترين مردان دوره احياي صفوي شد.
بهاءالدين نه تنها عالم ديني و مردي متکلم بود بلکه رياضيدان و مهندس و معمار و کيميادان بود از علوم غريبه نيز آگاهي داشت. تحصيل علوم رياضي را از نو زنده کرد و رساله هايي در رياضيات و نجوم نوشت که آنها را از تلخيص آثار گذشتگان فراهم آورده بود.
کتابهاي خلاصه الحساب در رياضي و تشريح الافلاک در نجوم از اوست. از زمان شيخ بهايي به بعد متاسفانه تعليم رياضيات در مدارس ديني اسلامي رو به انحطاط نهاد و اين کاري بود که در سرزمينهاي غربي اسلام مدتي زودتر آغاز گشته بود.

پرفسور فاطمی

مرحوم دکتر سيد محمدتقي فاطمي را پدر علوم ریاضي نوين در ايران ميدانند. وي در سال ۱۲۸۳ ه.ش در شهر اصفهان ديده به جهان گشود. پس از طي تحصيلات ابتدايي و متوسطه عازم فرانسه شد و پس از نگارش رساله تخصصي استعمال گروهها در هندسه و کسب درجه پروفسوري رياضيات از دانشسراي عالي پاريس به ميهن بازگشت. وي در دانشسراي عالي تهران به تدريس علوم رياضي و مکانيک استدلالي پرداخت و نخستين متخصص مکانيک تحليلي کشورمان بود. پس از تاسيس دانشگاه تهران در سال ۱۳۱۳ پروفسور فاطمي در همان سال دانشکده فني تهران را بنيان مي نهد. بعدها در تاسيس دانشکده علوم نيز مشارکت مي نمايد و سالها در اين دانشکده به تدريس مي پردازد.
استاد فاطمي با همکاري دوستانش ۲۶ جلد کتاب رياضي در موضوعات جبر- هندسه- مثلثات و مکانيم استدلالي براي دانشگاهها و دبيرستانها تاليف و تدوين کرد.
وي در سال ۱۳۴۷ به خاطر عشق وافر به امام رضا(ع) عازم مشهد شد و به تدريس و مديريت گروه رياضي دانشگاه فردوسي مشهد همت گماشت. پروفسور فاطمي در بيست و دومين کنفرانس رياضي کشور در سال ۱۳۶۹ به عنوان استاد پيشکسوت رياضيات ايران در قرن معاصر مورد تقدير قرار گرفت.
مرحوم فاطمي از خادمان افتخاري حضرت رضا(ع) بود و بارها مي گفت: (( خدمت به امام رضا(ع) از افتخارات من است)) اين معلم بزرگ و پرتلاش سرانجام در پاييز سال ۱۳۷۴ به ديار باقي شتافت و در جوار محبوبش امام هشتم شيعيان (ع) به خاک سپرده شد.
مرجع: برگرفته از کتاب جبر و احتمال- پيش دانشگاهي رياضي- (چاپ سال ۱۳۷۷)

پروفسور محمود حسابی

دکتر محمود حسابي چهره برجسته علم و فرهنگ معاصر و بنيانگذار فيزيک نوين ايران در سال ۱۲۸۱ ه.ش. در تهران متولد شد و پس از مهاجرت به بيروت تحصيلات ابتدايي را با تنگدستي و مرارتهاي غربت آغاز کرد. در منزل نيز قرآن کريم- گلستان و بوستان و….. را نزد مادر فرا گرفت. وي در چند رشته ورزشي به ويژه شنا نيز مهارت يافت.
مرحوم حسابي در بيروت موفق به کسب ليسانس ادبيات- مهندسي راه و ساختمان- دانشنامه بيولوژي (زيست شناسي) گرديد. سپس به فرانسه رفت و بعد از اخذ مدرک مهندسي برق و مهندسي معدن با درجه دکتراي فيزيک از دانشگاه سوربن پاريس به ايران بازگشت. وي به چهار زبان فرانسه- انگليسي- آلماني و عربي تسلط کامل داشت و با برخي زبانها ديگر نيز آشنا بود. دکتر حسابي تلاش وافري در تاسيس مراکز علمي داشت که برجسته ترين آنها تاسيس دانشگاه تهران در زمان ۱۳۱۳ بود. تاکنون ۲۳ مقاله- رساله و کتاب از ايشان چاپ شده است که در برگيرنده زمينه هاي مخلتف به ويژه فيزيک مدرن ميباشد.
تئوري ((بينهايت بودن ذرات)) اين دانشمند ايراني در ميان فيزيکدانان جهان شناخته شده است و بزرگترين نشان علمي کشور فرانسه به همين مناسبت به اهداء شد.
پروفسور محمود حسابي در دوازدهم شهريور ماه ۱۳۷۱ پس از يک عمر تلاش و تحقيق علمي دار فاني را وداع گفت و به رحمت ايزدي پيوست.
مراجع: از کتابهاي دوره پيش دانشگاهي رياضي و فيزيک

شهریار

استاد سيد محمد حسين بهجت تبريزي (شهريار) در سال ۱۲۸۵ هجري شمس در سال ۱۲۸۵ هجري شمسي در روستاي خشکاب در بخش قره چمن آذربايجان متولد شد. پدرش حاجي مير آقا خشکنابي و از وکلاي مبرز و مردي فاضل و خوش محاوره و از خوش نويسان دوره خود و با اينان و کريم الطبع بود.
او در اوايل شاعري بهجت تخلص ميکرد و بعداْ دوباره با فال حافظ تخلص خواست که دوبيت شاهد از ديوان آمد و خواجه تخلص او را شهريار تعيين کرد. او تحصيلات خود را در مدرسه متحده و فيوضات و متوسطه تبريز و دارالفنون تهران گذراند و تا کلاس آخر مدرسه طب تحصيل کرد و به مدارج بالايي دست يافت ولي در سالها آخر تحصيل اين رشته دست تقدير او را به دام عشقي نافرجام گرفتار ساخت و اين ناکامي موهبتي بود الهي؛ که در آتش درون وسوز و التهاب شاعر را شعله ور ساخت و تحولات دروني او را به اوج معنوي ويژه اي کشانيد تا جايي که از بند علائق رست و در سلک صاحبدلان درآمد و سروده هايش رنگ و بوي ديگر يافت و شاعر در آغازين دوران جواني به وجهي نيک از عهد اين آزمون درد و رنج برآمد و برپايه هنري اش به سرحد کمال معنوي رسيد. غالب غزلهاي سوزناک او که به دائقه عموم خوش آيند است. اين عشق مجاز است که در قصيده زفاف شاعر که شب عروسي معشوقه هم هست؛ با يک قوس صعودي اوج گرفته؛ به عشق عرفاني و الهي تبديل ميشود. ولي به قول خودش اين عشق مجاز به حالت سکرات بوده و حسن طبيعت هم مدتها به همان صورت اولي براي او تجلي کرده و شهريار هم بازبان اولي با او صحبت کرده است.
اصولاْ شرح حال و خاطرات زندگي شهريار در خلال اشعارش خوانده ميشود و هر نوع تفسير و تعبيري که در آن اشعار بشود به افسانه زندگي او نزديک است. عشقهاي عارفانه شهريار را ميتوان در خلال غزلهاي انتظار؛ جمع وتفريق؛ وحشي شکار؛ يوسف گمگشته؛ مسافر همدان؛ حراج عشق؛ ساز صباء؛ وناي شبان و اشک مريم: دو مرغ بهشتي……. و خيلي آثار ديگر مشاهده کرد. محروميت وناکاميهاي شهريار در غزلهاي گوهرفروش: ناکاميها؛ جرس کاروان: ناله روح؛ مثنوي شعر؛ حکمت؛ زفاف شاعر و سرنوشت عشق بيان شده است. خيلي از خاطرات تلخ و شيرين او در هذيان دل: حيدربابا: مومياي و افسانه شب به نظر ميرسد.
استاد شهريار سرانجام پس از هشتاد و سه سال زندگي شاعرانه پربار و افتخار در ۲۷ شهريور ماه ۱۳۶۷ به ملکوت اعلي پيوست و پيکرش در مقبره الشعراي تبريز که مدفن بسياري از شعرا و هنرمندان آن ديار است به خاک شپرده شد.
مرجع: شهريار
علاقه مندان ميتوانند شعرهاي اين شاعر بزرگ را در اين جا مطالعه کنند. (اشعار استاد شهريار)

صدرالدین عینی

صدرالدين عيني (۱۹۵۴- ۱۸۷۸) نامورترين چهره و در واقع بنيان گذار ادبيات و فرهنگ تاجيکستان از کساني است که ميان ادبيات پيش و پس از انقلاب اکتبر پيوند ايجاد کرده است. به دليل اهميتش در تاريخ و فرهنگ تاجيک او را به نام «استاد» يا «پدر» ملت تاجيک ميشناسند. وي نيمي از عمر را در عصر تحجر اميرسالاري بخارا پشت سرگذاشت و در نيمه دو حيات خود براي رهايي از عقب ماندگي فرهنگي و اقتصادي تلاشهاي بسياري از خود نشان داد.
عيني در ولايت بخارا ديده به جهان گشود. پدرش کشاورزي جزء بود که گاهي به صنعتگري نيز ميپرداخت، در عين حال در ادبيات و نويسندگي هم چيره دست بود. صدرالدين در يازده سالگي پدر خود را از داد، و هنگام تحصيل در مدارس بخارا، زندگي سختي را پشت سرگذاشت. او خواندن و سرودن شعر را وجهه همت قرار داد و عيني تخلص خود برگزيد.
مطالعه نوادر الوقايع احمد دانش، در روحيه وي تحولي شگرف پديد آورد و باورهاي پيشين او را متلاشي کرد. با خواندن روزنامه حبل المتين و چهره نما نگرش او نسبت به حکومت و ارکان سياسي آن زمان به کلي تغيير يافت. عيني بمانند بسياري از روشنفکران آن روزگار به «تجددگرايان» پيوست و حمايت خود را از گسترش تعليمات اعلام داشت. در سال ۱۹۱۶ امير بخارا وي را به سمت مدرس مدرسه «خيابان بخارا» برگزيد و گمان ميکرد با اين کار ميتواند او را از فعاليت فرهنگي و سياسي باز دارد. عيني به بهانه کسالت مزاج از قبول اين شغل سرباز زد و از بخارا بيرون رفت. در سال ۱۹۱۷ دستگير شد و در محکمه امير بدون محاکمه شکنجه شد و تا حد مرگ ضربات شلاق را تحمل کرد؛ تا اين که به کمک سربازان روس، » نجات يافت. در سال ۱۹۱۸ به سمرقند رفت و براي سقوط حکومت ارتجاعي امير بخارا کوشيد و در مسير تاسيس دولتي دموکراتيک از هيچ کوششي فرو گذار نکرد.
عيني در سال ۱۹۱۸ مرثيه اي در سوگ برادر مقتول خود سرود که از مهمترين اشعار تاجيک به شمار مي آيد، وي در انتهاي اين مرثيه سقوط رژيم حاکم را پيشگويي کرده است. عيني در فاصله ۱۹۱۸ تا ۱۹۲۴ با مطبوعات همکاري داشت.
در حدود سال ۱۹۲۰ اثر منثور خود، جلادان بخارا را نوشت که براي نخستين با در سال ۱۹۲۲ در مجله انقلاب به زبان اوزبکي و سالها بعد يعني در سال ۱۹۳۵ به تاجيکي منتشر شد. تاثير داستانهاي کهن مانند طوطي نامه و چهار درويش در نثر و شيوه محاوره اين کتاب، که در قالب گفتگو ميان جلادان امير بخارا انجام يافته، آشکار است.
عيني در مقالات خود دعاوي برخي از ترکان شوونيست را، که وجود تاجيکستان را به رسميت نمي شناختند، مورد انتقاد قرار داده است. او در کتاب مهم خود نمونه ادبيات تاجيک (۱۹۲۶) اثبات مي کند که تاجيکان صاحب فرهنگي غني و ادبياتي کهن هستند، اما هرگز به تعصبات تاجيکي گرفتار نيامد، و در عوض بر نظريه « دوستي ميان اقوام تاجيک و اوزبک » پاي مي فشرد.
عيني پس از نوشتن کتاب آينه سرگذشت تاجيک کم بغل، که در آن از زندگي مردم ساده تاجيک و تحولات دهه ۱۹۲۰ سخن مي راند، داستان غلامان(۱۹۳۴( را نوشت که در نويسندگي او مرحله اي کمالي به شمار مي رود.
همزمان با سالهاي جنگ جهاني دوم، در مطبوعات قلم مي زد و شعر مي سرود؛ که از آن ميان « قصيده جنگ و ضفر » و « مارش انتقام » او شهرت يافته است. عيني در کار زندگينامه نويسي هم اهتمام داشت. زندگينامه هاي مکتب کهنه (۱۹۳۶) و مختصر ترجمه حال خودم (۱۹۴۰) روزگاري کودکي و زندگي در روستاها را تصوير مي کند. کتاب پرحجم و پر آوازه يادداشتها (۱۹۵۰تا ۱۹۵۴) که آخرين فعاليت ادبي او به شمار ميرود، برگيرنده نکته ها و گوشه هايي از مراحل مختلف زندگي او و حيات اجتماعي تاجيکان در روزگار نويسند و از زمره شاهکارهاي نويسندگي تاجيکي است. اين کتاب مهم و خطير از آثار نويسندگان پيشين زبان فارسي مانند چهار مقاله عروضي، گلستان سعدي، بدايع الوقايع واصفي، و نوادر الوقايع احمد دانش تاثير پذيرفته است. اين اثر بحق گنجينه اي است از زبان و فرهنگ مردم تاجيک که در آن ضرب المثلها، جکايتها، تعبيرات و گفته هاي عاميانه جابجا درج گرديده و بر شيريني زبان و حسن تاثير آن افزوده است. تا کنون به چندين زبان و از آن جمله فرانسوي ترجمه شده است.
از او چند داستان کوتاه، اشعار و حکايتها و تمثيلهاي کوتاه در نشرياتتاجيکي و اوزبکيبه چاپ رسيده است. عيني که از تاريخ و فرهنگ تاجيکي و دانشهاي زمانه آگاه بود، خود را پيرو گورکي و علاقه مند به شيوه او معرفي مي کرد، با اين حال چندين ويژه نوشت درباره دانشمندان و اديبان پيشين از قبيل فردوسي، ابوعلي سينا، رودکي، سعدي، امير عليشير نوايي، بيدل و واصفي از خود به يادگار گذاشت، مخصوصا سلسله مقالاتي درباب تاثير بيدل و بيدل گرايي در ادبيات تاجيکي به رشته تحرير در آورد. او دوستدار بزرگ موسيقي و دلبسته گونه هاي سنتي آن بود و درباب اين هنر چندين رساله آموزشي نوشت. در توصيف مناظر و چشم اندازها چهره و هيات و خلقيات قهرمانان آثار خود چيره دست بود، از اين حيث کارهاي وي را به آثار بالزاک مانند کرده اند، که انگلس درباره آن مي گفت:« از رهگذر آن آثار فرانسه را شناخنه است.»
عيثي تقريبا استاد و راهنماي همه اديبان تاجيک و بسياري از ادباي اوزبک در دوران پس از انقلاب بود، به طوري که او را نه تنها از خلال آثار خودش، که از طريق آثار ديگر اديبان تاجيک و اوزبک نيز ميتوان باز شناخت.
براي آشنايي با سبک نويسندگي عيني که نمونه نثر تاجيکي نيز هست، قطه اي از کتاپ يادداشتها را در اينجا مي آوريم:
آرزو مي کردم که کاري شده همه يان غم و کلفتها- هر چند يک چند دقيقه هم باشد- از يادم برآيد، من اندکي روي آسايش را ببينم و با خواهش اين آرزو، بيت زيرين يک غزل بيدل را – که پدرم در اينگونه موارد بسيار مي خواند- به ياد آوردم و با آواز پست حزين زمزمه کردن گرفتم:
اي فراموشي کجايي، تا به فريادم رسي
باز اندوه دل غم پروم آمد به ياد.
در اين وقت، سرود جفترانان(۱) شنيده شده مرا به خود مشغول کرد. جفترانان ريان(۲) غمجدوان عادة در شبهاي تابستان در ساعت ده شب، گاو بسته، کار سر مي کردند و زمين را پيش از برآمدن افتاب دندانه و ماله کرده نمش را تماما در خودش نگاه مي داشتند و از خشکاندن پرتو آفتاب ايمين مي کردند. در شبهاي دراز تيرماه باشد بعد از نيمه شب کار سرکرده پيش از طلوع آفتاب کارشان را تمام مي نمودند. در اين گونه وقتها يگانه تسلي بخش آن جفترانان- که با مجبوريت زندگي خواب شيرين را ترک کرده در شب تار کار مي کردند- سرودخواني بود.
بيشترين دهقانان ريانهاي غجدان و وابکند سرودخوان و شش مقام دان بودند. آنها با وجود بي سوادي شش مقام از غزلهاي کلاسيکي از پدر و باباهاشان دهن به دهن آموخته بودند.
مرگ او در پانزده ام جولاي ۱۹۵۴، فرا رسيد.
———————————————————-
(۱) جفترانان= کشاورزاني که با جفت گاو زمين را شخم مي زنند.
(۲) ريان= بخش، ناحيه.