محمد زرنگار

محمد زرنگارمحمد زرنگار فرزند حاجی رییس عبدالرحیم و حاجیه خانم خیرالنساء (برادر ارشد حاجی عبدالرحمن احمدیان) نوه دختری مرحوم حاجی میر محمد عالم در سال 1293 خورشیدی برابر با 1915 میلادی در شهر اوز در لارستان فارس به دنیا آمدند. ایشان کلاس اول و دوم را در مکتب خانه های قدیمی شهر اوز و همچنین مدرسه محمدیه بندر لنگه در سال 1925 به پایان رسانید و در همان سال همراه پدر که رییس تجارتخانه بزرگ واردات و صادرات بود به شهر بمبئی می روند . این تجارتخانه در سال 1850 در لار و بندر لنگه تأسیس شده بود.

آقای زرنگار در سال 1927 وارد مدرسه ایرانیان شهر بمبئی می شوند و در عرض 2 سال و نیم کلاس های دوم تا پنجم ابتدایی را به پایان می برند. در سال 1930 وارد مدرسه انگلیسی زبان می شوند. در سال 1934 از آن مدرسه فارغ التحصیل و در امتحانات ورودی دانشگاهی شرکت می نمایند. آقای زرنگار بین 18000 نفر داوطلب ایالت، در سال 1938 لیسانس میکروب شناسی شیمی آلی را می گیرند. همچنین فوق لیسانس شیمی شان را از دانشکده Royal Institute of Science دریافت می کنند. این دانشکده همان دانشکده معروف هند است که بعد از آزادی هند نامش به National Institute of Science تبدیل می شود و دانشمندان هند در این دانشکده بمب اتمی هند را می سازند. بدین حساب محمد زرنگار اولین دانش آموخته دانشگاهی اهل اوز هستند که حدود 75 سال پیش از این اولین مدرک فارغ التحصیلی خود را از یک دانشگاه بزرگ بین المللی دریافت کرده اند. ناگفته نماند که در همان سالها مرحومان دکتر محمد شریف زرنگار و دکتر حسینعلی زرنگار و نیز محمد کاظم زرنگار که بعداً سالها سردبیر کیهان بین المللی (keihan international) شدند هم در شهر بمبئی مشغول تحصیل در دانشکده پزشکی بوده اند که امیدواریم بتوانیم درباره آن بزرگواران هم در آینده شرحی منتشر کنیم.

در 1940 یک دوره کتاب های فارسی ( پارسی به راه نو ) برای دانشجویان و دانش آموزان بعلاوه یک دوره دو جلدی دستور زبان فارسی و بیست غزل از حافظ و عارف به اتفاق یک استاد زبان عربی و فارسی دکتر محمد داود پوته برای کلاس زبان A..B زبان فارسی دانشگاه و کتاب دیگری از اشعار معاصر فارسی را منتشر می کنند. بعد از بازگشت به ایران، در سال 1942 وارد دانشکده افسری تهران می شوند و هم آن سال شاهد حمله و اشغال ایران توسط نیروی نظامی روس و انگلیس می شوند و بعد از اتمام سال اول سربازی در دانشکده افسری در صف هنگ لشکر فارس برای مقابله با نا آرامی ها در فارس به شیراز می روند و به مدت 6 ماه حفاظت از مناطق جهرم ، فیروزآباد تا ارسنجان و قصبه حلّار به عهده داشته اند.

در 1943 کار در وزارت دارایی آغاز می کنند و بعنوان معاون مطبوعاتی دکتر میلیسپو رییس هیئت مستشاران آمریکایی مشغول به کار می شوند.

در سال 1946 بعد از استعفای دکتر میلیسپو که در اثر فشار انگلیسها و روس ها و عدّه ای از نمایندگان مجلس که میلیسپو مانع غارت اموال ملی و دولتی آنان شده بود اتفاق می افتد، آقای زرنگار بعنوان منشی وزیر دارایی به ادامه خدمت در وزارت دارایی تشویق می شوند اما بعد از یک ماه از شغل خود استعفا می دهند و به کار روزنامه نگاری با روزنامه های خاور و کیهان و هفته نامه امید با مرحوم نصرالله فلسفی همکاری می کنند تا سرانجام به سردبیری اطلاعات ماهانه می رسند. این ها همه در سالهای 1946 تا 1951 اتفاق افتاده است.

1951 دولت آمریکا از استاد زرنگار دعوت می کند تا بعنوان نویسنده تفسیر سیاسی با صدای آمریکا در نیویورک و واشینگتن همکاری کنند و مقالات علمی به دو زبان فارسی و انگلیسی برای این رادیو بنویسند. از سال 1954 تا سال 1983 آقای زرنگار در شهر واشینگتن با صدای آمریکا همکاری داشتند و در مقام سردبیری بخش فارسی صدای آمریکا و سردبیری اخبار خاور میانه و هند و پاکستان و بعداً بنگلادش قرار داشتند. آخرین مقام استاد زرنگار مدیریت اخبار خاور دور بود از کره شمالی تا برمه که الان میانمار خوانده می شود.

در سال 1983 آقای زرنگار خود را بازنشسته می کنند تا به مسئله بیماری همسرشان خانم بدری ادیب زاده بپردازند ، همسر آقای زرنگار زنده یاد خانم بدری ادیب زاده نخستین زن روزنامه نویس ایرانی بود که پس از اخذ دیپلم متوسطه به روزنامه نگاری می پردازد و در روزنامه کیهان که آن روزها روز به روز بر اهمیت و نفوذش افزوده می شد ستون مخصوص داشت و تا آمدن به آمریکا و بعد از آن در مجله زن روز و کیهان مقاله می نوشت.

بعد از فوت همسر در سال 2001 آقای زرنگار از واشینگتن به شمال کالیفرنیا آمدند تا در کنارفرزندان شان گیتی و سایروس زال باشند. آقای زرنگار از 1983 تا همین اواخر با زنده یاد حسن شهباز مدیر و ناشر فصل نامه ره آورد همکاری داشتند و در این نشریه مقالات بسیار ارزشمندی را منتشر نموده اند.

آقای زرنگار بالغ بر 105 عنوان مطلب در نشریه ره آورد منتشر کرده اند. از میان اینها مقالاتی هستند که آقای زرنگار خود تحقیق کرده اند و مقالاتی هم بصورت نقد بر نوشته ها و کتاب های دیگران نوشته اند.

برخی از تحقیقات ارزشمند ایشان عبارتند از: سعدی و لقمان حبشی، لقمان حبشی و ایزوپ یونانی، کمپانی هند شرقی در 6 بخش ، محمد علی جناح، رضاشاه از تولد تا سلطنت و اسلام در رویایی با مسیحیت، جنگ های صلیبی در 9 بخش و یوسف و زلیخا در روایات عبرانی عربی و فارسی.

یکی دیگر از کارهای زیبای محمد زرنگار تطبیق نود و هشت رباعی عمر خیام با ترجمه انگلیسی ادوارد فیتز جرالد
در دیباچه کتاب رباعیات حکیم عمر خیّام که باهتمام سرتیپ دکتر حسینعلی اسفندیاری (چاپ سال 1328 آمده است :

“چون در تهیّه و تدوین این کتاب به اثر جاودان فیتز جرالد که معروفیت جهانی دارد نظر داشتم، نخستین چاپ مجموعه فیتز جرالد را که مشتمل بر ترجمه هفتاد و پنج رباعی و معرف هنر شاعری و اندیشه های عرفانی آن سخنور مشهور انگلیسی است اصل قراردادم ،سپس بیست و پنج رباعی دیگر از بهترین اشعاری را که مجدداً فیتز جرالد سروده و به چاپ نخستین کتاب خود افزوده است انتخاب کردم ،آنگاه به تقریبی مأخذ و منشأ هر یک از رباعی های فیتز جرالد را از میان رباعیات منتسب به خیّام را انتخاب کرده در برابر هم قرار دادم، لیکن پس از فراغت از این عمل شنیدم که آقای محمد زرنگار سالها قبل در تطبیق رباعیات خیّام با ترانه های فیتز جرالد رنج بسیار کشیده و در این راه به سرمنزل مقصود رسیده اند. پس بوسیله یکی از دوستان دانشمند با آقای محمد زرنگار آشنا شدم و منتخبات خود را که اتفاقاً با تحقیقات و نظرات آن فاضل محترم چندان اختلافی نداشت از نظر ایشان گذرانیدم و از برکت یاری آقای زرنگار توفیق رفیق شد تا برای نخستین بار نود و هشت رباعی خیّام با معادل انگلیسی آنها که فیتز جرالد سروده است یکجا چاپ و منتشر شود”

آقای زرنگار در مقدمه همان کتاب نوشته اند :

“مطالعات من در این باب از شانزده هفده سال پیش که در دانشگاه بمبئی مشغول تحصیل بودم شروع شده بود و از سال 1319 که به ایران بازگشتم پیوسته مترصد بودم که فرصتی بیابم تا تطبیق رباعیات و شرح حال فیتز جرالد را در ایران انتشار دهم، اما اکنون که تیمسار سرتیب دکتر اسفندیاری با طرزی بهتر با همکاری نقاش هنرمند آقای حسین بهزاد میناتور انجام این مهم را بعهده و همّت خویش گرفته اند با کمال میل مطالعات خویش را تقدیم خدمت ایشان می کنم”

مقدمه و شرح حال مبسوط فیتز جرالد در آن چاپ بسیار نفیس رباعیات حکیم در پانزده صفحه بقلم آقای زرنگار بسیار شیوا و خواندنی است

منابع :
1- پیک خبری ایرانیان شماره دوم سال نوزدهم اسفندماه 1389
2- رباعیّات حکیم عمر خیّام باهتمام سرتیپ حسینعلی اسفندیاری چاپ سال 1328

……….

برگرفته از اوز استارز
با تشکر عنایت الله نامور

فریدون مشیری

فریدون مشیری در سی ام شهریور ۱۳۰۵ در تهران به دنیا آمد. جد پدری اش به واسطه ماموریت اداری به همدان منتقل شده بود و از سرداران نادرشاه بود. پدرش ابراهیم مشیری افشار فرزند محمد در سال ۱۲۷۵ شمسی در همدان متولد شد و در ایام جوانی به تهران آمد و از سال ۱۲۹۸ در وزارت پست مشغول خدمت گردید. او نیز از علاقه مندان به شعر بود و در خانواده او همیشه زمزمه اشعار حافپ و سعدی و فردوسی به گوش میرسید.

مشیری سالهای اول و دوم تحصیلات ابتدایی را در تهران بود و سپس به علت ماموریت اداری پدرش به مشهد رفت و بعد از چند سال دوباره به تهران بازگشت و سه سال او دبیرستان را در دارالفنون گذراند و آنگاه به دبیرستان ادیب رفت. به گفته خودش:

در سال ۱۳۲۰ که ایران دچار آشفتگی هایی بود و نیروهای متفقین از شمال و جنوب به کشور حمله کرده و در ایران بودند ما دوباره به تهران آمدیم و من به ادامه تحصیل مشغول شدم. دبیرستان و بعد به دانشگاه رفتم، با اینکه در همه دوران کودکی ام به دلیل اینکه شاهد وضع پدرم بودم و از استخدام در ادارات و زندگی کارمندی پرهیز داشتم ولی مشکلات خانوادگی و بیماری مادرم و مسائل دیگر سیی شد که من در سن ۱۸ سالگی در وزارت پست و تلگراف مشغول به کار شدم و این کار ۳۳ سال ادامه یافت. در همین زمینه شعری هم دارم که با عنوان عمر ویران.

مادرش اعظم السلطنه ملقی به خورشید به شعر و ادبیات علاقه مند بوده و گاهی شعر میگفته، و پدر و مادرش، میرزا جواد خان مؤتمن الممالک نیز شعر میگفته و نجم تخلص میکرده و دیوان شعری دارد که چاپ نشده است. مشیری همزمان به تحصیل در سال آخر دبیرستان در اداره پست و تلگراف مشغول به کار شد، و در همان سال مادرش در سن ۳۹ سالگی در گذشت که اثر عمیقی در او بر جا گذاشت. سپس در آموزشگاه فنی وزارت پست مشغول تحصیل گردید. روزها به کار می پرداخت و شبها به تحصیل ادامه می داد. از همان زمان به مطبوعات روی آورد و در روزنامه ها و مجلات کارهایی از قیبل خبرنگاری و نویسندگی را به عهده گرفت. بعدها در رشته ادبیات فارسی دانشگاه تهران به تحصیل ادامه داد. اما کار اداری از یک سو و کارهای مطبوعاتی از سوی دیگر، در ادامه تحصیلش مشکلاتی ایجاد میکرد، اما او کار در مطبوعات را رها نکرد. از سال ۱۳۳۲ تا ۱۳۵۱  مسئول صفحه شعر و ادب مجله روشنفکر بود. این صفحات که بعدها به نام هفت تار چنگ نامیده شد، به تمام زمینه های ادبی و فرهنگی از جمله نقد کتاب، فیلم، تئاتر، نقاشی و شعر می پرداخت. بسیاری از شاعران مشهور معاصر، اولین بار با چاپ شعرهایشان در این صفحه معرفی شدند. مشیری در سالهای پس از آن نیز تنظیم صفحه شعر و ادبی مجله سپید و سیاه و زن روز را برعهده داشت.

فریدون مشیری در سال ۱۳۳۳ ازدواج کرد. همسر اول اقبال اخوان اخوان دانشجوی رشته نقاشی دانشکده هنرهای زیبایی دانشگاه تهران بود. او هم پس از ازدواج، تحصیل را ادامه نداد و به کار مشغول شد. فرزندان مشیری، بهار (متولد ۱۳۳۴) و بابک (متولد ۱۳۳۸) هر دو در رشته معماری در دانشکده هنرهای زیبای دانشگاه تهران و دانشکده معماری دانشگاه ملی ایران تحصیل کرده اند. مشیری سرودن شعر را از نوجوانی و تقریبا از پانزده سالگی شروع کرد. سروده های جوانی او تحت تأثیر شاهنامه خوانی های پدرش شکل گرفته که از آن جمله این شعر مربوط به پانزده سالگی اوست:

چــرا کشـــور ما شده زیر دست                چرا رشته ملک از هم گسست
چــرا هر که آید زبیــــگانــگان                 پی قتل ایران ببنــــدد میـــــان
چـرا جان ایرانیـــــان شد عزیز                چرا بر ندارد کسی تیــغ تیــــز
برانید دشـــمن ز ایران زمیــــن                که دنیـا بود حلقه، ایران نگیـن
چو از خاتکی این نگین کم شود               همه دیــده ها پر زشبنـــــم شود

انگیزه سرودن این شعر واقعه شهریور ۱۳۲۰ بوده است. اولین مجموعه شعرش با نام تشنه توفان در ۲۸ سالگی با مقدمه محمدحسین شهریار و علی دشتی به چاپ رسید (نوروز سال ۱۳۳۴). خود او درباره این مجموعه می گوید:

چهارپاره هایی بود که گاهی سه مصرع مساوی با یک قطعه کوتاه داشت، و هم وزن داشت، هم قافیه و هم معنا، آن زمان چندین نفر از جمله نادر نادرپور، هوشنگ ابتهاج (سایه)، سیاوش کسرایی، اخوان ثالث و محمد زهری بودند که به همین سبک شعر میگفتند و همه شاعران نامدار شدند، زیرا به شعر گذشته بی اعتناء نبودند. اخوان ثالث، نادرپور و من به شعر قدیم احاطه کامل داشتیم، یعنی آثار سعدی، حافظ، رودکی، فردوسی، و … را خوانده بودیم، در مورد آنها بحث میکردیم و بر آن تکیه میکردیم.

مشیری توجه خاصی به موسیقی ایرانی داشت و در پی همین دلبستگی در سالهای ۱۳۵۰ تا ۱۳۵۷عضویت شورای موسیقی و شعر رادیو را پذیرفت، و در کنار هوشنگ ابتهاج، سیمین بهبهانی و عماد خراسانی سهمی بسزا در پیوند دادن شعر با موسیقی، و غنی ساختن برنامه گلهای تازه رادیو ایران در آن سالها داشت. علاقه به موسیقی در مشیری به گونه ای بوده است که هر بار سازی نواخته می شده مایه آن را میگفته، مایه شناسی اش را میدانسته، بلکه میگفته از چه ردیفی است و چه گوشه ای، و آن گوشه را بسط میداده و بارها شنیده شده که تشخیص او در مورد برجسته ترین قطعات موسیقی ایران کاملا درست و همراه با دقت تخصصیی ویژه ای همراه بوده است. این آشنایی از سالهای خیلی دور از طریق خانواده مادری با موسیقی و تئاتر ایران مربوط بوده است. فضل الله بایگان دایی ایشان در تئاتر بازی میکرد و منزل او در خیابان لاله زار (کوچه ای که تماشاخانه تهران یا جامعه باربد در آن بود) قرار داشت و در آن سالهایی که از مشهد به تهران می آمدند هر شب موسیقی گوش میکردند. مهرتاش، مؤسس جامعه باربد، و ابوالحسن صبا نیز با فضل الله بایگان دوست بودند و شبها با نواختن سه تار یا ویولون می پرداختند، و مشیری که در آن زمان ۱۵-۱۴ سال داشت مشتاقانه به شنیدن این موسیقی دل می داد.

مشیری در سال ۱۳۷۷ به آلمان و آمریکا سفر کرد و مراسم شعرخوانی او در شهرهای کلم، لیمبورگ و فرانکفورت و همچنین در ۲۴ ایالت آمریکا از جمله در دانشگاه های برکلی و نیوجرسی به طور بی سابقه ای مورد توجه دوستدارن ادبیات ایران قرار گرفت. در سال ۱۳۷۸طی سفری به سوئد در مراسم شعرخوانی در چندین شهر از جمله استکهلم و مالمو و گوتبرگ شرک کرد.

———————-

منبع: هفته نامه رسانا چاپ امارات عربی متحده – دبی

رهی معیری

رهی معیری، متخلص به «رهی» فرزند محمدحسن خان موید خلوت در دهم اردیبهشت ماه ۱۲۸۸ هجری شمسی در تهران چشم به جهان گشود. پدرش محمدحسن خان چندگاهی قبل از تولد رهی رخت به سرای دیگر کشیده بود. تحصیلات ابتدایی و متوسط را در تهران به پایان برد، آنگاه به استخدام دولت درآمد و در مشاغلی چند انجام وظیفه کرد و از سال ۱۳۲۲ ریاست کل انتشارات و تبلیغات وزرات پیشه و هنر منصوب گردید.

رهی از اوان کودکی به شعر و موسیقی و نقاشی علاقه و دلبستگی فراوان داشت و در این هنر بهره ای به سزا یافت. هفده سال بیش نداشت که اولین رباعی خود را سرود:

کاش امشـــب آن شمــــع طــــــرب می آمد                  وین روز مفارقت به شب می آمد
آن لب که چو جان ماســت دور از لب ماست                      ای کاش که جان ما به لب می آمد

در آغاز شاعری، در انجمن ادبی حکیم نظامی که به ریاست مرحوم وحید دستگردی تشکیل می شد شرکت جست و از اعضای موثر و فعال آن بود و نیز در انجمن ادبی فرهنگستان از اعضای مؤسس و برجسته آن به شمار می رفت. وی همچنین در انجمن موسیقی ایران عضویت داشت. اشعارش در بیشتر روزنامه ها و مجلات ادبی نشر یافت و آثار سیاسی، فکاهی و انتقادی او با نام های مستعار «شاه پریون»، «زاغچه»، «حقگو»، «گوشه گیر» در روزنامه «بابا شمل» و مجله «تهران مصور» چاپ می شد.

رهی علاوه بر شاعری، در ساختن تصنیف نیز مهارت کامل داشت. ترانه های: خزان عشق، نوای نی، به کنارم بنشین، آتشین لاه، کاروان و دیگر ترانه های او مشهور و زبانزد خاص و عام گردید و هنوز هم خاطره آن آهنگها و ترانه های شورانگیز و طرب افزا در یادها مانده است.

رهی در سال های آخر عمر در برنامه گل های رنگارنگ رادیو، در انتخاب شعر با داوود پیرنیا همکاری داشت و پس از او نیز تا پایان زندگی آن برناه را سرپرستی میکرد. رهی در طول حیات خود سفرهایی به خارج از ایران داشت که از جمله آن: سفر به ترکیه در سال ۱۳۳۶، سفر به اتحاد جماهیر شوروی در سال ۱۳۳۷ برای شرکت در جشن انقلاب کبیر، سفر به ایتالیا و فرانسه در سال ۱۳۳۸ و دوبار سفر به افغانستان، یک بار در سال ۱۳۴۱ برای شرکت در مراسم یادبود نهصدمین سال درگذشت خواجه عبدالله انصاری و دیگر در سال ۱۳۴۵، عزیمت به انگلستان در سال۱۳۴۶ برای عمل جراجی، آخرین سفر معیری بود.

رهی معیری که تا آخر عمر مجرد زیست، در چهارم آبان سال ۱۳۴۷ پس از رنجی طولانی و جانکاه از بیماری سرطان بدرود زندگانی گفت و در مقبره ظهیر الدوله شمیران مدفون گردید.

رهی بدون تردید یکی از چند چهره ممتاز غزلسرای معاصر است. سخن او تحت تاثیر شاعرانی چون سعدی، حافظ، مولوی، صائب، و گاه مسعود سعد و نظامی است. اما دلبستگی و توجه بیشتر او به زبان سعدی است. این عشق و شیفتگی به سعدی، سخنش را از رنگ و بوی شیوه استاد برخوردار کرده است به گونه که همان سادگی و روانی و طراوت غزلهای سعدی را از بیشتر غزلهای او میتوان دریافت.

اگر بخواهیم با موازین کهن – که چندان اعتباری هم ندارد- سبک شعر رهی را تعیین کنیم باید او را در مرزی میان شیوه اصفهانی و عرافی قرار دهیم، زیرا بسیاری از خصوصیات هریک از این دو سبک را در شعر او میبینیم، بی آنکه بتوانیم او را به طور مسلم منتسب به یکی از این دو شیوه بشماریم. گاه گاه، تخیلات دقیق و اندیشه های لطیف او شعر صائب و کلیم و حزین و دیگران شاعران شیوه اصفهانی را به یاد ما می آورد و در همان لحظه زبان شسته و یکدست او از شاعری به شیوه عراقی سخن می گوید. رنگ عاشقانه عزل رهی با این زبان شسته و مضامین لطیف تقریبا عامل اصلی اهمیت کار اوست، زیرا جمع میان سه عنصر اصلی شعر  – آن هم غزل – از کارهای دشوار است.

یاد ایامی

یاد ایامــی که در گلشـــن فغــانـــــی داشتــم               در میان لاله و گل آشتیــــانــی داشتـــــم
گرد آن شمع طرب می سوختــــم پروانه وار              پای آن سرو روان اشک روانی داشتـــم
آتشم بر جان ولی از شکوه لب خامــوش بود              عشق را از اشک حسرت ترجمانی داشتم
چون سرشک از شوق بود خاکبوس در گهی              چون غبار از شکر سر بر آستانی داشتــم
در خزان با سرو و نسرینـــم بهاری تازه بود              در زمین با ماه و پروین آسمــــانی داشتــم
درد بی عشق زجانــم برده طـــاقت وزنه من              داشتـــــم آرام تا آرام جانــــــــــی داشتــم
بلبل طبعم «رهـی» باشد زتنهــایی خمــوش              نغمــه ها بودی مرا تا هم زبـــانی داشتـــم

اشرف الدین حسینی (نسیم شمال)

سید اشرف الدین قزوینی، معروف به گیلانی، فرزند سید احمد حسینی قزوینی، به سال  ۱۲۸۷ هجری قمری در قزوین به دنیا آمده و شش ماه بوده که یتیم مانده و در یتیمی ملک و مال و خانه اش را غضب کرده اند و او دچار فقر و تنگدستی شده است. در جوانی به عتبات رفته و چندی در کربلا و نجف زیسته و بعد شور مهین پرستی او را به ایران کشیده است. سید به قزوین آمده و از آنجا در بیست و دو سالگی به تبریز رفته و با پیری روشن ضمیر آشنا شده است. دوره تحصیلات مقدماتی را در تبریز گذرانده و هیئت و جغرافیا و صرف و نحو و منطق و هندسه و علوم متداول دیگر را آموخته و چندی بعد به گیلان آمده و در رشت اقامت گزیده و از رشتیا نوازش ها و مهربانی ها دیده و نخستین شعرهای خود را همانجا سروده است.

سید اشرف الدین در سال  ۱۳۲۵ هجری قمری روزنامه ادبی و فکاهی کوچکی به نام «نسیم شمال» در رشت منتشر کرد که تا انحلال مشروطه دایر بود. در سال ۱۳۲۶ که مجلس بمباران و روزنامه ها و انجمن ها برچیده شده، نسیم شمال نیز متوقف گشت و در سال  ۱۳۲۷ پس از فتح تهران دوباره انتشار یافت. سید اشرف الدین در سال ۱۳۳۳ به تهران آمد و روزنامه نسیم شمال را در تهران دایر کرد.

سید اشرف الدین محبوبترین و معروفترین شاعر ملی عهد انقلاب مشروطه است. وی اشعار فکارهی و انتقادی خود را هر هفته در روزنامه اش چاپ میکرد و به دست مردم می داد. هنگامی که روزنامه فروشان دوره گرد فریاد را سر می دادند و روزنامه را اعلان می کردند، مردم از زن و مرد و پیر و جوان و باسواد و بی سواد هجوم می آوردند و روزنامه را دست به دست میگرداندند. در قهوه خانه ها، در سر گذرها و در جاهایی که مردم گرد می آمدند با سوادها برای بی سوادها می خواندند و مردم حلقه می زدند و روی خاک می نشستند و گوش می دادند. نام این روزنامه به اندازه ای بر سر زبان ها بود که همه جا سید اشرف الدین را آقای «نسیم شمال» صدا میزدند.

شعرهای سید اشرف الدین هر چند به بلندی سخن گویندگان کلاسیک نمیرسید، اما از حیث ترکیب عبارات و سبک بیان بر بسیاری از اشعار فکاهی و سیاسی آن زمان برتری دارد. قسکتی از اشعار وی، اقتباس یا ترجمه آزادی است و از اشعار میرزا علی اکبر طاهرزاده صابر، گوینده قفقازی، که سید اشرف الدین آنها را در اختیار فارسی زبانان آن روز، که تشنه آزادی و خواهان برانداختن رژیم کهنه و فرسوده اجتماعی بودند، قرار میداد. دفاع از استقلال ایران و دشمنی با تجاوزکاران بیگانه بزرگترین هدف هنزی او بوده است که همه در قالب اشعار گرم و آتشین و با سبک و روش هزل آمیزی که از صابر آموخته بود، نمایش میداد. اشعار اصیل او نیز، که تحت تاثیر مستقیم صابر سروده نشده، پر از ظنز خفیف و در عین حال کوبنده است. در این سروده ها وطن فروشان، خیانتکاران و دشمنان آزادی و کلیه کسانی که در بند کشور و مردم نبودند به باد استهزا و ریشخند گرفته شده اند.

سید اشرف الدین مردی ساده، مهربان، بخشنده و بی اعتنا به مال دنیا و به تمام معنی حامی و طرفدار طبقات زحمتکش بود، آزادگی و آزاد اندیشی این مرد عجیب بود، اندک تعصبی در او نبود. لطایف بسیار به یادداشت، قصه های شیرین میگفت، هر چه می سرود، بدون یادداشت از بر میخواند، در سراسر زندگی مجرد زیست تا سرانجام در سال ۱۳۴۵ هجری قمری شایع شد که وی به بیماری جنون مبتلا شده است. بدین علت با دستاویز او به را به تیمارستان بردند. چند سالی به حال فقر و تنگدستی و بیماری زنده بود تا در ذیحجه سال ۱۳۵۲ هجری فمری چشم از جهان فرو بست.

آخ عجب سرماست ….

آخ عجب سرماست امشب ای ننه ما که میریم در هذا السنه
تو نگفتی می کنیم امشب الو تو نگفتی میخوریم امشب پلو
نه پلو دیدم امشب نه چلو سخت افتادیم اندر منگنه
آغ عجب سرماست امشب ای ننه
این اطاق ما شده چون زمهریر باد می آید زهر سو چون سفیر
من زسرما می زنم امشب نفیر می دوم از میسر بر میمنه
آخ عجب سرماست امشب ای ننه
اغنیا مر مسما می خوردند با غذا و کنیاک و شامپا می خوردند
منزل ما جمله سرما می خوردند خانه ما بدتر است از گردنه
آخ عجب سرماست امشب ای ننه
اندرین سرمای سخت شهر ری اغنیا ژیش بخای مست می
ای خداوند کریم فرد و حی داد ما گیر از فلان الطزنه
آخ عجب سرماست امشب ای ننه
خانباجی می گفت با آقا جلال یک قرن دارم من از مال حلال
می خرم بهر شما امشب زغال حیف افتاد آن قرآن در روزنه
اخ عجب سرماست امشب ای ننه
می خورد هر شب جنا مستطاب ماهی و قرقاول و جوجه کباب
ما برای نا جو در انقلاب وای اگر ممتد شود این دامنه
آخ عجب سرماست امشب ای ننه
تخم مرغ و روغن و چوب سفید و پیاز و نان گر امشب می رسید.
می نمودم اشکنه امشب ترید حیف ممکن نیست پول اشکنه

شیخ محمود شبستری

شیخ سعدالدین محمود بن امین الدین عبدالکریم بن یحیی شبستری از عرفا و شعرای نامی قرن هفتم و هشتم هجری است. او در سال ۶۸۷هجری قمری در ایام سلطنت کیخاتو خان در قصبه شبستر واقع در هشت فرسخی تبریز متولد شد و در عهد سلطان محمد خدابنده و ابوسعید بهادر خان در شهر تبریز مرجع علما و مضلا بود.

شبستری پس از کسب دانش در تبریز به مسافرت در شهرهای مختلف پرداخته و در سفر به مصر، شام، حجاز از علما و مشایخ این سرزمین ها کسب دانش توحید کرده است. او خود در این باره می گوید:

مدتــــی من زعمـــر خویش مدید                    صـــــرف کـــــردم به دانش توحیــــد
در سفرها به مصر و شام و حجاز                   کردم ای دوست روز و شب تک و تاز
سال و مه هم چو دهر می گشتــم                   ده ده و شهـــــر شهــــر مــی گشـتــــم
گاهــــی از مه چـــراغ می کردم                   گــــاه دود چـــــــراغ مـــــی خــوردم
علمــــــا و مشـــــــایــخ این من                   بس که دیــــــدم به هر نواحـــــــی من
جمــع کردم بســــی کــلام غریب                   کردم آنــــــگه مصنــــــفات عـجـــیب

هم چنین شیخ محمود در سفری به کرفان در آنجا تاهل اختیار کرده و در آن شهر اولاد و احفادی از او به وجود آمده است که جمعی از ایشان اهل قلم و کمال بوده و به خواجگان شهرت یافته اند.

شبستری پسری به نام عبدالله داشته که جوانی فاضل و کامل وماهر در علوم مختلف به خصوص ریاضی بوده است. وی در سال ۹۲۶هجری از جاب سمرقند به دربار روم رفته و سلطان سلیم او را تعظیم بسیار کرده است. شیخ عبدالله مثنوی به نام شمع و پروانه به نام سلطان سلیم سروده و نیز رساله ای به زبان فارسی در قواعد معما به نام سلطان مذکور نوشته است.

شبستری سرانجام به تبریز باز گشته و در سال ۷۲۰ هجری در ۳۳ سالگی وفات یافته و در شبستر وسط باغچه گلشن در جوار مزار استادش بهاءالدین یعقوبی تبریزی مدفون شده است. بعضی ها معتقدند که چون شبستری  وصیت کرده که او را پای مزار شیخ بهاءالدین دفن کنند و سال وفات بهاءالدین ۷۳۸ هجری است و همچنین چون باباابی شبستری در مرض موت شبستری حاضر بوده و در همان ماه وفات شبستری فوت نموده و تاریخ وفات باباابی ۱۷ ربیع الاول سال ۷۴۰ هجری است، پس سال وفات شبستری هم باید ۷۴۰ هجری باشد ضمنا با توجه به تجدید عمارت های مکری کقبره شبستری احتمال آن داده شده که تاریخ فوت نوشته شده بروی مزارش تغییر کرده باشد.

بعضی از معاصران، تاریخ وفات شیخ محمود را همان ۷۲۰ هجری پذیرفته اند ولی تولد او پیش از سال ۶۸۷ هجری حدس زده اند و دلیل آن را هم بعید بودن ۲۶ سالگی شبستری برای شهرت فراوان او در عهد خدابنده ذکر کرده اند. شبستری پیرو مذهب سنت و جماعت و معتقد به عقاید اشعریان بوده است. لاهیجی شارح گلشن راز شیخ و مرید شبستر را امین الدین می نویسد. خود شیخ محمود نیز در مثنوی سعادت نامه از امین الدین یاد میکند:

شیخ و استد من امین الدین                  دادی الحق جوابهای چنین

برخی هم استاد او را بهاءالدین تعقوبی تبریزی دانسته، اما با استنباط از عبارت صاحب روضات الجنان میتوان هر دوی آنها را از اساتید وی دانست.

آثار شبستری:

  • آثار منظوم ( ۱- گلشن راز، ۲- سعادت نامه)
  • آثار منثور ( ۱- حق اليقين في معرفة رب العالمين، ۲- مرآ‌ََْة المحققين، ۳- شاهد يا شاهد نامه)

استاد عباس سحاب

استاد عباس سحاب (پدر علم جغرافیای ایران) در سال هزار و سيصد و پانزده در خيابان شاه آن زمان تهران، نوجواني دبيرستاني جمله اي از چند جهانگرد فرانسوي شنيد كه مسير اصلي زندگي آينده وي را تعيين كرد. جهانگردان فرانسوي از بابت اين مسئله كه كشوري به بزرگي ايران هنوز يك نقشه راهنما براي پايتختش ندارد ايران و مردمانش را مورد سرزنش و تحقير قرار داده بودند و او كه حس ميهن دوستي قوي داشت پاسخي به اين تحقير نداشته و اين مساله سبب جريحه دار شدن غرور وي گرديده بود. پسرك تحت تاثير اين برخورد و با توجه به زمينه علاقه منديش به جغرافيا تصميم بزرگي را گرفت. او قصد داشت نخستين نقشه توريستي تهران را تهيه كند. اين كار براي جواني به سن و سال وي امري بسيار دشوار و غير ممكن به نظر مي آمد. اما عباس سحاب با تلاش بي وقفه و عزم راسخش مي خواست خلاف اين مساله را ثابت كند.

كار را با بيست و هفت ريال كه تمام دارايي او بود آغاز كرد. با اين دارايي يك شيشه مركب چين، و يكي دو متر كاغذ كالك و چند قلم هاشور خريده و به كمك وسايل مختصري كه در خانه داشت كارش را شروع كرد. روزها و شبها از پي هم مي آمدند و او سرسختانه مي كوشيد. دشواريهاي راه نمي توانست به عزم آهنين و اراده قوي وي فايق آيد و سرانجام بعد از شش ماه توانست به آرزويش جامه عمل بپوشاند.
عباس سحاب با شش ماه تلاش بي وقفه و شبانه روزي خود نخستين نقشه توريستي شهر تهران را تهيه كرد و در اين مدت شالوده و اساس موسسه جغرافيايي سحاب را در اتاق بيست متري واقع در زيرزمين خانه اي بنيان گذاشت كه امروزه پس از گذشت پنجاه سال به معتبرترين موسسه خصوصي جغرافيايي كشور و يكي از معتبرترين موسسات جغرافيايي جهان تبديل شده و نام وي نيز به عنوان پدر جغرافيا در ايران به ثبت رسيده است.

استاد عباس سحاب در سوم ديماه سال هزار و سيصد در روستاي فم شهر تفرش ديده به جهان گشود. وي تنها فرزند ذكور شادروان، استاد ابوالقاسم سحاب بود. استاد ابوالقاسم از دانشمندان و فضلاي آن منطقه در زمان خود بود كه عمري را در خدمت فرهنگ و آموزش كشور گذراند و آثار با ارزشي را در زمينه هاي تاريخ و فرهنگ اسلامي، جغرافيا و علوم ديني از خود بر جاي گذارد.

آثار معلوم و به جا مانده ايشان از هفتاد جلد تجاوز مي كند كه حدود سي و پنج جلد آن به چاپ رسيده است. علاوه بر اين چندين رساله در علوم و ادبيات و تاريخ دين و تفسير قرآن از او بر جاي مانده است كه اكنون به صورت مجموعه بسيار نفيسي در اتاق موزه مانند در موسسه سحاب نگهداري ميشود.

بنا به گفته اعضا خانوده استاد ابوالقاسم در هنگام تولد فرزندش عباس در زمستان سال هزار و سيصد، رييس معارف ولايت ثلاث(ملاير، نهاوند، تويسركان) و مقيم نهاوند بود و در شرايط دشواري خود را از نهاوند به روستاي فم رسانيد تا فرزند پسري را كه خداوند بعد از نه دختر به او عطا نموده بود و آرزو داشت از وي شخصيت بزرگي بسازد از نزديك ببيند. 

Continue reading

احمد شاملو

همراه با تمامي جوانه ها، همراه بادختركان ننه دريا، همراه پريا آمده ايم تا دريچه اي بگشاييم رو به روشناي زندگي شيرآهن كوه مرد ادب ايران زمين. او كه با اشعار سپيدش، دلها را به سپيده دم عشق برد و با اشعار وداستانهاي عاميانه اش، ادب و هنر بي تكلف و زلال را به كوچه باغ دلها كوچاند. آمده ايم تا از پنجره كوچك اين دفتر، قطره اي از درياي روح شاملو را باز شناسيم.

احمدشاملو در 21 آذر ماه سال 1304 در خيابان صفي عليشاه تهران متولد شد. پدرش افسر ارتش بود و به همين دليل احمد دوره كودكي و نوجواني را در شهرهاي مختلف ايران گذراند. شاملو دوره دبستان را درخاش، زاهدان و مشهد، ودوره دبيرستان را در بيرجند، مشهد و تهران به سر برد.

از همان آغازين روزهاي كودكي با سير وسفر و تحولات و جستجوها زندگيش رنگ گرفت. از همان عنوان كودكي الفباي مقاومت و ايستادگي را آموخت و علاقه وافر او به سياست، راهي را در پيش روي او نهاد كه عزمي بزرگ مي طلبيد چنانچه در سن 17 سالگي روزانه زندان شد و سختيهاي اين راه را به جان خريد چرا كه استقامت و پايداري را آموخته بود. آنچنان كه آن را به ظهور رساند و براي آنكه بتواند دردهاي جامعه را به تصوير كشد به شعر و روزنامه نگاري پناه برد.

درسال 1324 به روزنامه نگاري پرداخت و اين خودفتح بابي بود براي آنكه بيشتر در جريانات سياسي قرار گيرد اما پس از مدتي زنداني شد و پس از آن به همراه خانواده به رضائيه رفت. اما روح پرجنب و جوش و كاوشگر او آرام نمي يابد و باز هم به تهران باز مي گردد.

در سال 1326 اولين ازدواج او صورت گرفت. دراين سالها شاملو علاوه بر شعر و روزنامه نگاري، به قصه نويسي و فيلمنامه نويسي نيز همت مي گمارد. باورها، دردها، ديده ها و شنيده هاي خويش را در قالب كلمات چه شيوا و شيرين بيان مي دارد. كلمات چون جوانه اي مي مانند كه در قالب شعر شكفته مي شوند و به ثمر مي رسند. شيوايي و سادگي اشعار شاملو تحسين برانگيز است و آدمي را متحير مي كند. گاه به دليل فضاي استبدادي آن زمان پر معناترين و عالي ترين مفاهيم را در قالب اشعاري عاميانه و كودكانه بيان ميكند و گاه با داستاني كودكانه بسياري از دردهاي جامعه را به تصوير مي كشد.

17 سال پس از اولين ازدواجش با آيدا آشنا مي شودو همين آشنايي و ازدواج موجب پيدايش بسياري از اشعار ناب و زيباي شاملو مي گردد.

مجموعه شعر آيدا در آيينه، لحظه ها و هميشه را در همين سالها منتشر مي كند.

شاملو نه تنها در ايران درخششي جاودانه يافت بلكه در خارج از كشور نيز از شهرت و درخششي والا برخوردار بود و سخنرانيهاي او در دانشگاههاي خارج از كشور مؤيد استقبال مجامع ادبي از او بود.

و سرانجام شام مرگزاي عاشق ترين شاعر اين

ديار عشق و مهر، صبور مرد شعر و فرهنگ، كاشف فروتن شوكران عطوفت و جوانمردي بوسه بر كاكل خورشيد داد و رفت.

رفت و صداي پر صلابت او هنوز در ميان ما جاريست،

رفت و هزاران شعر زيبا و جاودانه او تا نسلها باقي است.

ترجمه هاي زيبايش، اشعار گرانمايه اش و هزاران كتاب و نوار گرانبهايش همچون گوهري گرانقدر تا نسلها خواهد درخشيد

 

Continue reading

استاد سید محمد حسین بهجت تبریزی (شهریار)

در سال ۱۲۸۵ هجري شمس در سال ۱۲۸۵ هجري شمسي در روستاي خشکاب در بخش قره چمن آذربايجان متولد شد. پدرش حاجي مير آقا خشکنابي و از وکلاي مبرز و مردي فاضل و خوش محاوره و از خوش نويسان دوره خود و با اينان و کريم الطبع بود.

حيدر بابا سنين گونلون شاد اولسون


دنيا واركن آغزين دولي داد اولسون


سندن گئچن تانيش اولسون ياد اولسون


دينه منيم شاعر اوغلوم شهريار


بير عمور دور غم اوستونه غم قالار


او در اوايل شاعري بهجت تخلص ميکرد و بعداْ دوباره با فال حافظ تخلص خواست که دوبيت شاهد از ديوان آمد و خواجه تخلص او را شهريار تعيين کرد. او تحصيلات خود را در مدرسه متحده و فيوضات و متوسطه تبريز و دارالفنون تهران گذراند و تا کلاس آخر مدرسه طب تحصيل کرد و به مدارج بالايي دست يافت ولي در سالها آخر تحصيل اين رشته دست تقدير او را به دام عشقي نافرجام گرفتار ساخت و اين ناکامي موهبتي بود الهي؛ که در آتش درون وسوز و التهاب شاعر را شعله ور ساخت و تحولات دروني او را به اوج معنوي ويژه اي کشانيد تا جايي که از بند علائق رست و در سلک صاحبدلان درآمد و سروده هايش رنگ و بوي ديگر يافت و شاعر در آغازين دوران جواني به وجهي نيک از عهد اين آزمون درد و رنج برآمد و برپايه هنري اش به سرحد کمال معنوي رسيد. غالب غزلهاي سوزناک او که به دائقه عموم خوش آيند است. اين عشق مجاز است که در قصيده زفاف شاعر که شب عروسي معشوقه هم هست؛ با يک قوس صعودي اوج گرفته؛ به عشق عرفاني و الهي تبديل ميشود. ولي به قول خودش اين عشق مجاز به حالت سکرات بوده و حسن طبيعت هم مدتها به همان صورت اولي براي او تجلي کرده و شهريار هم بازبان اولي با او صحبت کرده است.


حيدر بابا ، دنيا يالان دنيادي


سليماننان ، نوحدان قالان دنيادي


اوغول دوغان درده سالان دنيادي


هر كيمسه يه هرنه وئريب آليبدي


افلاطوننان بير قوري آد قاليبدي


اصولاْ شرح حال و خاطرات زندگي شهريار در خلال اشعارش خوانده ميشود و هر نوع تفسير و تعبيري که در آن اشعار بشود به افسانه زندگي او نزديک است. عشقهاي عارفانه شهريار را ميتوان در خلال غزلهاي انتظار؛ جمع وتفريق؛ وحشي شکار؛ يوسف گمگشته؛ مسافر همدان؛ حراج عشق؛ ساز صباء؛ وناي شبان و اشک مريم: دو مرغ بهشتي……. و خيلي آثار ديگر مشاهده کرد. محروميت وناکاميهاي شهريار در غزلهاي گوهرفروش: ناکاميها؛ جرس کاروان: ناله روح؛ مثنوي شعر؛ حکمت؛ زفاف شاعر و سرنوشت عشق بيان شده است. خيلي از خاطرات تلخ و شيرين او در هذيان دل: حيدربابا: مومياي و افسانه شب به نظر ميرسد.


استاد شهريار سرانجام پس از هشتاد و سه سال زندگي شاعرانه پربار و افتخار در ۲۷ شهريور ماه ۱۳۶۷ به ملکوت اعلي پيوست و پيکرش در مقبره الشعراي تبريز که مدفن بسياري از شعرا و هنرمندان آن ديار است به خاک شپرده شد.
 

محمود دولت آبادی

محمود دولت آبادي نويسنده معروف معاصر در سال ۱۳۱۹ در دولت آباد بيهق متولد شد و در خانواده اي روستايي که از راه کار بر زمين سخت کوير ؛ روزگار مي گذراندند بزرگ شد . کودکي اش در روستا سپري شد . براي تحصيل به دولت آباد رفت و همزمان به کارهاي گوناگوني از جمله کفاشي و سلماني گري تا کارگري در کارخانه پرداخت . در ۲۰ سالگي به تهران مهاجرت کرد و براي جامه عمل پوشاندن به دغدغه هاي اصلي ذهنش به کار نوشتن و بازي در تئاتر مشغول شد و از راه کارگري در چاپخانه امرار معاش مي کرد .


دغدغه نوشتن با او قبل از مهاجرت به تهران او را به نوشتن چند داستان از سال ۱۳۳۷ واداشت . نخستين داستان چاپ شده او به نام « ته شب »در سال ۱۳۴۱ در مجله آناهيتا در تهران چاپ شد . از آن پس ؛ کار نوشتن را به صورت جد و با پشتکار ادامه داد و از سال ۱۳۴۷ داستانهايش در نشريات ادبي و بصورت کتاب به چاپ رسيد و براي وي شهرت زيادي را به بار آورد .


آثار وي عبارتند از :« ته شب (داستان )؛ هجرت سليمان و مرد (مجموعه داستان) ؛لايه هاي بياباني (مجموعه داستان) ؛ آوسنه بابا سبحان (داستان بلند) ؛ تنگنا (نمايشنامه ) ؛ باشبيرو ( نمايشنامه ) ؛ گاواره بان (داستان) ؛ ناگريزي و گزينش هنرمند ( مجموعه مقاله ) ؛ عقيل عقيل ( داستان ) ؛ موقعيت کلي هنر و ادبيات کنوني ( مجومعه مقاله ) ؛ ديدار بلوچ (سفرنامه) ؛ کليدر ( رمان) ؛ جاي خالي سلوچ ( رمان) ؛ ققنوس ( نمايشنامه ) ؛ آهوي بخت من گزل ( داستان) ؛ ما نيز مردمي هستيم ( گفت و گو ) ؛ کارنامه سپنج ( مجموعه داستان و نمايشنامه ) ؛ مجموعه مقالات دو جلد و روزگار سپري شده مرد سالخورده ( رمان) . » 

عارف عارف کیا

عارف عارف کيا در ۲۹ مرداد ۱۳۱۹ (۱۰ اگوست ۱۹۴۱) در تهران چشم به دنيا گشود، او در زمان خود يکي از اولين خوانندگان پاپ بود. آشنايي عارف با دنياي خوانندگي و موسيقي از آنجا بود که مادرش آذري بود و در زمان کودکي با گوش دادن به راديو باکو به اين هنر علاقه مند شد. راديو باکو علاوه بر آهنگهاي آذري و غربي گاهي اوقات اوپراهاي معروف اروپايي را هم پخش ميکردند.

در سالهاي ۱۹۶۰ در حاليکه بيشتر آهنگها به صورت تصنيف بودند، عارف در آن زمان با ادغام کردن آهنگهاي غربي با غرلهاي رومنتيک (عاشقي) شيوه اي جديد از خوانندگي به ايران عرضه کرد. اين سبک جديد آهنگهاي عارف در بين جوانان کاملا مشهور بود، از اينجا بود که مراحل پيشرفت او شروع شد، تنها با سني ۲۱ شروع به خوانندگي در تلويزيون ملي ايران کرد.

در اولين حضور عارف در تلويزيون با دختري ايراني- آشوري آشنا شد که باهم قطعه هاي زيادي از موسيقي را اجرا کردند که مي توان «هفت آسمون» را نام برد. عارف بعدها با خوانندگاني همچون پوران، هايد، دلکش، الهه، و رامش قطعاتي از موسيقي را برگزار کرد. از قشنگترين آهنگهايي که عارف با هايده برگزار کردند مي توان به «وقتي تو هستي، آسمون پر از نوره …»(براي گوش دادن اين آهنگ اينجا کليک کنيد) اشاره کرد.

از معروفترين کارهاي کارف مي توان به «درياي نور» اشاره کرد که هنوز بين ايرانيان مشهور ميباشد.همچنين يکي از معروف ترين خوانندگان براي فيلمها ميباشد، از اين فيلمهاي مي توان به فيلم سطان قلبها (با کارگرداني مرحوم محمدعلي فردين) را نام برد. عارف همچين در ۶ فيلم هم بازي کرده است.


در نيمه سال ۱۹۷۰ بود که از طرف مجله جوانان عارف و گوگوش را به عنوان برترين خوانندگاه پاپ برگزيدند، همچنين در همان سال بود که از طرف مجله زن روز عارف را مرد سال در بين آنهمه سياستمدار، شاعر، خواننده و … انتخاب کردند.


عارف جوايز زيادي را دريافت کردي که در سال ۱۹۷۴ به علت خواندن آهنگي در بين بازيهاي آسياي از طرف شاه بزرگترين مدال را دريافت کرد.اين کنسرت عارف در برابر ۱۰۰،۰۰۰ نفر ايراني و ديگر مقامات عالي رتبه اي خارجي برگزار شد. اين کنسرت همانند اولين کنسرت خارجي عارف در شهر نيويورک بود که در جشن دويستمين سال استقلال آمريکا برگزار شده بود.


عارف در سال ۱۹۷۹ (اوايل انقلاب ايران) همراه با خانواده ايران را ترک کرد، ابتدا او براي ۳ سال در لندن اقامت گزيد و بعد از آن به لوس انجلس رفت (که آلان در انجا زندگي مي کند). عارف داراي ۳ دختر و يک پسر ميباشد که در اروپا و امريکا زندگي مي کنند. او يکي از اعضاي فعال تيم فوتبال ستارگان مبياشد و از ديگر اعضاي فعال اين تيم فوتبال اندي، ستار، داوود بهبودي و کامبير قرباني (پسر گوگوش) ميباشند.


در سالهاي اخير عارف يکي از اعضاي فعال در گروههاي سنتي، کلاسيک، و پاپ ميباشد. عارف در سال ۱۹۹۶ با همکاري همسرش شرکتي به نام Rfaye باز کردند که بيشتر آلبومهاي عارف و ديگر خوانندگان مشهوري همچون هايده، مازيار آنجا تکثير مي شوند.


عارف تا به حال ۵۰۰ آواز خوانده که از مشهورترين آلبومهاي او مي توان ماه و پلنگ، روزگار غربيست نازنين،آينه در آينه را نام برد.

* ترجمه از سايت شخصي عارف